لیلاکوه تا یک دهه پیش طبیعت بکری داشت؛ آشنای کوهنوردان و محلی هایی که باغهای چای آنها در سینه کش کوه بود. چند کارخانه چای در این مسیر فرسوده شده اند و برخی دیگر هنوز به خشک کردن چای مشغولند.چند سالی است مسیر لیلاکوه تا مناطق «ملاط و پرشکوه» منطقه توریستی و تفریحی شده است. روزگاریفقط ماشین های سنگین دیزلی به روستاهای بالای کوه می رفتند تا چای های چیده شده را به کارخانه بیاورند. اما حالا گردشگران می توانند دل جنگل را بشکافند و تا بالاترین نقطه کوه و کم جمعیت ترین روستاهای تولید کننده چای هم بروند.
زندگی زنان لیلاکوه
برای رفتن به این منطقه باید مسیر دانشگاه پیام نور لنگرود ( فرمانداری سابق) را به سمت جنوب یعنی کوه های لیلاکوهبرویم.ابتدایمسیر تا پای کوه پر است از قلیانسراهایی که مشتریانش جوانان هستند. از خود روستای لیلاکوه تادوازده امامزادگان ملاط دود هیزم با عطر نان خرفه و خمیر شیرین آن كه در گویش شرق به آن نان «خُرفه و بِپختَه لاسِئه نون» می گویند،وسوسه ات می کند.
سرتا سر مسیر زنان محلی دکه ای ساخته اند از چوب؛ تشت خمیری و تخته و وردنه ای کنار دستشان و سفالی بر آتش، نان محلی می پزند؛ به چه سرعت وچه مهارتی.غالب این زنان که سختی برای کسب معاش را تجربه کردهاند، بهجای شِکوه از برگ چایی کههر سال در انبارها پوسیده میشود، روزیِ دیگری جسته اند؛ پخت نان های سنتی گیلان برای مسافران.
«صدیقه شهریاری» 68 سال دارد. با اینکه عصر پنجشنبه است اما دخلش هنوز خالی است. به آتش زیر سفال خیره شده و خاطرات جوانی اش را مرور می کند. زمانی که باغ های چای هنوز رونق داشت. آفتاب نزده، بالای کوه بود میان چای های نورسته. اما با گیس سفیدش و با 8 اولادی که بزرگ کرده، دود هیزم سوی چشمانش را می برد.
4 سال است دکه نانوایی او ابتدای لیلاکوه بنا شده است. دوربین عکاسی را که می بیند، می گوید: بیَه جرُ . بیَه تازه نون تَرَ هَدَم. اَمی پیرَ بُیم. یه روز تی مُثُون چی جوان بُیم. (بیا بالا،بیا به تو نان تازه بدهم. ما پیر شده ایم. یك روزی مانند تو جوان بودیم.)
فارسی بلد نیست و با لهجه کوه نشینان شرق گیلان تعارف به نشستن می کندتا نان روی سفالش بپزد.دم غروب است و آقای وحدتی همسر صدیقه، به دکه می آید . با دستانی کشیده واستخوانی، لامپ کم مصرفی را آورده تا روشنایی دکه را تامین کند.
«فاطمه زمانی» 40 سال دارد. مادرش گیلک و پدرش از اهالی سراب اردبیل. نان پختن را از همسایه ها آموخته و یکسال است برای مسافران نان خرفه می پزد. می گوید: قبلا دکه نانوایی ام پایین دست جاده بود. قبل از عید نوروز راهداری دکه ام را خراب کرد. اینجا را که میبینید، از صاحب زمین اجازه کردهام. وی می افزاید: مواد تهیه نان خرفه این روزها گران شده، خیلی نمی توان روی درآمدش حساب کرد اما نان پختن برکت به زندگی آدم میدهد؛ ثواب دارد. عصر پنجشنبه و جمعه و روزهای تعطیل، مشتری ها زیاد می شوند. 2 تا نان خرفه می فروشیم: 1500 تومان. اگر زیادتر بخواهند 500 تومان حساب می کنیم.
دو تا بلوک سیمانی اجاقش شده و ظرف سفالی تنورش. در زبان محلی به آن تُوئَه می گویند. سفال را برعکس روی اجاق می گذارند و مانند نان ساجی کردها، خمیر پهن شده را روی آن قرار می دهند تا بپزد. هیزم زیر سفال دود می کند و گرمای آن تخم مرغ های کنار اجاق را گرم نگه می دارد.ماشینی پای دکه ترمز می کند. 4 جوان پیاده میشوند و با احوالپرسی گرم فاطمه می فهمم مشتری ثابت هستند. دوستانش را از تهران آورده تا نان محلی و تخم مرغ گرم بخورند.
نان سنتی و ابتکار نسل جدید
«زلیخا پورنقدی» از دیگر كسانی است كه از عید برای خودش دکه ای مستقل برپا کرده است. او می گوید: قبلا پیش نانوای دیگری دستیار بودم. مسافر که بیاید، درآمدمان بد نیست. اما آرد گندم، آرد برنج و کدو حلوایی برایمان گران تمام می شود.روزهای جمعه کتری چایش را هم برپا می کند.
در دکه دیگر بانوی نانوایی است جوانتر و دختر 7 ساله اش، كنارش می نشیند . دوست ندارد شوهرش عکس و نامش را در روزنامه ببیند. او علاوه بر نان خرفه، نان گردویی هم می پزد. کنار دستش شیشه بزرگی است پر از مخلوط گرودی ساییده، شکر، هل، دارچین و میخک و وانیل. بسته به درخواست مشتری 2 تا خمیر خرفه را پهن و لای آن را با این مواد پر می کند و روی سفال میپزد؛ ابتکار و خلاقیت. «سهیلا پور کاظمی» 7 سال است كه نان خرفه میپزد. او هم ناراحت است که چرا اداره راه دکههای نانوایی را خراب می کندو نگران است سر و کله شهرداری هم پیدا شود!
نانِ درحال پختش روی سفال خوب باد کرده و معلوم است خمیرش ورز خورده و جا افتاده است.وردنه زدنش نیز با مهارت است اگر خمیر نان کوچکترین سوراخی بردارد، دیگر نان پف نمی کند.
سهیلا به زبان محلی می گوید: از قدیم اَمی ماران چاکودِن میَم یاد بیتیم. ایته لاکو دارم، قزوین شوهر بُدَه . یه ریکه داره شیطان. (از قدیم مادران ما این نان را می پختند. ما هم یاد گرفتیم. یه دختر دارم كه قزوین شوهر كرده است و یک پسر دارد.)
علاوه بر نان خرفه نان برنجی هم می فروشند. همان نان لاکوی غرب گیلان که در شرق گیلان به آن «بپخته لاسئه نون» می گویند و خرفه را هم به نامهای خرفه یا نان کشتا . هرچند که در شیوه پخت و مواد اولیه اندک تفاوت هایی وجود دارد اما معمولا مزه اش مشابه است.پختن خمیر نانبسیار سختو زمان بر است؛ بنابراین مجبورند از قبل در خانه تهیه کنند و موقع فروش به اینجا بیاورند.
ترکیب این نان تماما آرد برنج است که خمیرش را یک بار در آبجوش پخته اند. پخت این نان همزمان تلاش چند نفر را می طلبد که به سرعت و مهارت خمیر پخته شده در آبجوش را باز کنند و ورزدهند. نان برنجی دیگری هم در این محدوده پخته میشود که رنگ آن به سرخی می زند و به 2 شیوه خشک و تر عرضه می شود. این نان كه برخی در گیلان به آن «تیمجان» می گویند مخصوص «تالش محله» روستایی نزدیک «دیزبن» است اما برخی که از تالش محله در لیلاکوه سکنی گزیده اند؛ پخت این نان را هم به محلی ها آموخته اند.
نان خرفهترکیب آرد برنج، آرد گندم، پوره کدوی تنبل پخته شده و پودر تخم شنبلیله است که در زبان محلی به آن خُرفه یا خُلفه می گویند. این نان بیش از بقیه پخته و عرضه می شود.
پختن نان زندگی روی سفال
دکهای را نشان می دهند و به زنی اشاره می كنند كه در این کار از همه قدیمی تر است و اغلب زنان اینجا نزد او كار آموخته اند. «هاجر پورنقی»، صبح سر مزرعه اش بوده و قبل از آمدن به دکه نانواییاش به باغ سبزیجات و باقلایش رسیدگی کرده و حالا که آفتاب به سرخی نشسته است، نان خرفه می پزد. چهره اش از هرم هیزم و آفتاب داغی که بربیجار میتابد، سرخ شده است. 9 سال پیش تجربه مادریاش را به کار گرفت، آستین ها را بالا زد تا کمک خرج خانواده 5 نفره باشد. آنگونه که خود میگوید، در ابتدا فقط او در این راسته نان می پخت. چند ماه به اتفاق زن دیگری در اول جاده لیلا کوه می نشسته و بعد نزدیک روستای آبچالکی آمده و برای خودش دکه ای مستقل علم کرده است. استواری او موجب می شود بقیه زنان محلی نیز دست به کار شوند و اینک بیش از 30 دکه از ابتدای لیلا کوه تا ملاط نان می پزند.بخیل نیست و نمی گوید:«این روزها دست روی دست زیاد شده». معتقد است هر چه تعداد نانوا بیشتر، برکت هم بیشتر. او از همه قدیمی تر است و مشتری های ثابت دارد بعضی اوقات از رشت و آستانه و لاهیجان هم سفارش نان دارد. قبلا شاگرد هم داشته است اما حالا فقط روزهای جمعه یکی از زن های روستا به کمکش میآید، هم سبزیجات محلی اش را میفروشد و هم در پخت نان کمکش می کند.
یکی از پسرهایش به تازگی از سربازی آمده و بیکار است و آن یکی هم نامزد دارد و دخترش هم نوجوان است.از شغل شوهرش می پرسم، وردنه را بلند کرده و بالای کوه را نشان می دهد و می گوید: کارگر روزمزد تله کابین است.چند سالی است در روستای اسماعیل آباد، بعد از روستای آبچالکی، تله کابین می سازند. سورتمه ریلی راه افتاده و گردشگران تا بالای کوه برای تفریح می روند. چیزی شبیه سورتمه ریلی جنگل های سیاه داران تالش.
هاجر پورنقی می گوید: فصل برداشتِ کدو، 400 تا 500 هزار تومان کدو می خریم و از تالار آویزان میکنیم. آرد برنج را هم خودمان تهیه می کنیم. اما آرد گندم برایمان گران تمام می شود.
2 تا نان خرفه و نان برنجی برمیدارد و لای کاغذ میپیچد و بهدستم می دهد. کیف پولم را که میبیند، ناراحت شده و می گوید: من مگر اموات ندارم، شب جمعه است برایشان فاتحه بخوان.
در اکثر این دکه های نانوایی، انواع ترشی های محلی، مربای بهار نارنج و بالنگ، رب انار و آلوچه، سبزی دلار، آب نارنج و آبغوره هم به فروش می رسد که حاصل تلاش زنان محلی است.همسران اکثر این زنان کارگران روزمزدند. فصل کار بنا و کارگر باغ و مزارع اند؛ اما چرخ زندگی باید تمام سال بچرخد. زمستان ها هم که از لیلاکوه رد می شوی، باز هم همین زنان را پای تنور و سفالشان می بینی اما مشتری هایشان کمترند. زن روستایی پرکار، قانع و باشکوه و همدوش مرد خود در تلاش معاش است.بیشتر این زن ها اول بهار و فصل نشای برنج پای در گل و لای شالیزار دارند و یا در باغهای چای، برگ سبز بهاره می چینند. اما بسیاری از چایکاران باغهای خود را رها کرده اند، سال های اخیر کمتر برگ سبزشان خریدار دارد یا پولش به سال نو وعده داده می شود! چاره ای نیست باید دست دیگری برآورد و نان زندگی را روی سفال پخت.