کدام فرزند انقلاب با دوماه زندان رفتن بلعیده شد؟!


کدام فرزند انقلاب با دوماه زندان رفتن بلعیده شد؟!

بخش اول

علی عبدلی در سایت اش (تالشان) آدرس تلگرامش را به خواننده گانش ارجاع داده است . بعد از گشودن ، با مطالب گوناگونانی مواجه شدم .یکی از آن که بیشتر جلب توجه می کرد جمله ای بود که در پایان یکی از نوشته هایش آورده بود «انقلاب فرزندان خود را می بلعد» بسیار شگفت انگیز بود. از این منظر که آقای عبدلی از کی فرزند انقلاب شده ما بی خبریم؟! اینکه با کمتر از دو ماه زندان رفتن وشدیدترین شکنجه شدن و سریع آزاد شدن(!) آنهم توسط ساواک؟؟!! که بسیار جای تأمل دارد. جا دارد عین نوشتار تلگرامی وی آورده بعد به تحلیل آن پرداخته شود.که به خود این نوشته در دو بخش مجزا پرداخت داده می شود .بخش اول فرزند انقلابی بودنش و بخش دوم رابطه ایشان و مسرور ماسالی.

***

«در سال 56 سازمان حفاظت آثارباستانی ( میراث فرهنگی کنونی) برای اداره خود در شهرستان تالش ، در ماسال ساختمانی ساخت و علی عبدلی به عنوان مسئول آن اداره به اتفاق همکارانش از رضوانشهر به ماسال نقل مکان کرد . در آن شهر نیز دو شاعر و دبیر هنرمند با نام های فرامرز مسرور و اردشیر عابدی زندگی می کردند که عبدلی آنان را می شناخت . از این رو در همان روزهای نخست اقامت در ماسال، به دیدار آنان رفت و آن دو نیز مانند خادمی و عباسی رضوانشهر ، در استقبال از دوست هنرمند تازه از راه رسیده شان، شب شعری برگزارکردند ...

ناگفته نماند که هنوز دیری از اقامت عبدلی در ماسال نگذشته بود که اخبار نا آرامی های مردمی از گوشه و کنار ایران به گوش می رسید . آن نا آرامی ها هر روز بیشتر شد و درنیمه های سال 57  سراسر کشور را دربرگرفت و تبدیل به انقلابی بزرگ شد . در تمام مدت جریان آن انقلاب ، ماسال نا آرام ترین شهر تالش بود . در آن شهر کمیته ای از روشنفکران انقلابی شکل گرفته بود که علی عبدلی نیز از جمله اعضای بسیار فعال آن بود . شرکت ایشان در برنامه های آن کمیته و مبادرت به دیگر فعالیت های انقلابی، موجب شد که او در آذرماه 57 به اسارت کمیته مشترک ساواک و ژاندارمری درآید و مورد شکنجه های وحشیانه قرار گیرد . اما قدرت فزاینده انقلاب و تحصن ها و اعتراضات گسترده در ماسال موجب شد که عبدلی پس از مدتی کمتر از دوماه ، از زندان آزاد شود.

حدود یکسال پس از پیروزی انقلاب . در حالی که عبدلی به عنوان یک انقلابی مستقل و اهل قلم ، چشم به راه بهرمندی از جانفشانی های دوره انقلاب بود ، یک روز هنگامی که پیاده به سوی اداره می رفت ، جوانی به نام محمد محمد یاری برادر نماینده سابق تالش و داماد امام جمعه وقت ماسال ، در وسط راه ایشان را نگهداشت و همانجا حکم اخراج از خدمات دولتی اش را نوشت و به دست او داد . حکمی نا حقی که هرگز شکسته نشد .عبدلی وقتی اندیشناک و پریشان به خانه برگشت ، در پاسخ به پرسش های اهل خانواده اش گفت : چیزی نشده . فقط فهمیدم که انقلاب چگونه فرزندان خودرا می بلعد

قبل از تحلیل این یادداشت یادآوری نمایم که آقای عبدلی حتی الامکان آستانه ی نقد پذیری شان را بالا ببرند تا ان شاءالله همانند چند سال قبل برای بنده عرض حال ننویسند و به تعریف و تمجید از خود نپردازند که آن سرش ناپیدا.خودش را در جایگاهش محفوظ نگهدارد.دیگر از بیان «غیرتالش» هم خبری نیست رک و پوست کنده و شق رق حرف می زنم .

جا دارد برای فرزند انقلاب بودن و چگونه فرزند انقلاب شدن آقای کلوری، از مصاحبه مریم فیروز فکت بگیریم که در مصاحبه با یکی از خارج نشینان که وی را به زور می خواستند متقاعد کنند که جمهوری اسلامی به آنها ظلم کرده است .این مصاحبه زمانی روی داد که دولت اصلاحات حاکم و شوهرش (کیانوری)  فوت کرده بود و آقای میمندی نامی با آسمان وریسمان بستن سوالاتی بی سرو ته از ایشان می پرسند تا پاسخ دهند.اما برخلاف آنچه که در خارج چیده بودند  مریم فیروز نه تنها از انقلاب اسلامی و حضرت امام(ره) دفاع کرده بودند بلکه چنان بر پوزه استکبار جهانی کوبیده بود که مصاحبه کننده را نیز به کما برد. که خوشبختانه در باره «انقلاب» بود عینن آورده می شود:

«انقلاب‌هاي دنيا را خيلي خوانده بودم. از انقلاب بزرگ فرانسه، انگلستان، آلمان. بنابراين، اين برخوردها و اين تحولات خيلي طبيعي است در يك انقلابي كه زير و رو مي‌كند. شما مي‌دانيد انقلاب ايران چه كرده؟ مثل انقلاب بزرگ فرانسه زير و رو كرده!...من خيلي هم سربلندم كه به اين انقلاب علاقمند بودم، خدمت كردم و امروز هم هر كاري كه از دستم بربيآيد براي اين انقلاب مي‌كنم...من كتاب زياد خوانده‌ام، بخصوص به تاريخ انقلاب‌ها خيلي علاقمندم. خواهش مي‌كنم از شما كتاب‌هاي مربوط به انقلاب‌ها را برويد بخوانيد. ملكه فرانسه و خانواده‌اش را گردن زدند، مال انگلستان را كشتند، چقدر خونريزي شد و تازه ناپلئون چون آمد. تا او برود و تا بخواهد دمكراسي به فرانسه برسد. برويد در ويتنام ببينيد چه خبر است. تحول، كار يك روز و دو روز نيست. انقلاب مي‌شود، خون ريزي مي‌شود، يكبار بر مي‌گردد، دوباره بر مي‌گردد. من به شما توصيه مي‌كنم كه انقلاب ها را بخوانيد و ببينيد كه انقلاب ايران باز آرام‌تر بود. من عقيده‌ام اينست، نه خيال كنيد كه چون در تلفن حرف مي‌زنم اين را مي‌گويم. جانم را هم بدهم اين را مي‌گويم. بدبختانه اين حالت و طبيعت انقلاب است... ولي از اينكه انقلاب سلطنت چند هزار ساله را ريشه كن كرده،خوشحالم، و البته بدون اين چيزها نمي‌شد.آقايان، اين را ببينيد! سلطنت يعني اينكه يك نفر آن بالا بنشيند، مفت بخورد، مفت بچرخد و عده‌اي دورش از اين مفت خوري استفاده كنند، فعلا كنده شده و اين بزرگترين دستآورد اين انقلاب است...باز هم توصيه مي‌كنيم برويد تاريخ انقلاب‌ها را بخوانيد. بايد درست قضاوت كنيم، نه از روي احساسات خودمان. من زنم، مادرم، به شماها مي‌گويم كه قضاوت هاي خودتان را درست، انساني و با شخصيت بكنيد. از شماها تمنا مي‌كنم كه اين انقلاب به اين بزرگي را با واقع بيني ببينيد. نه با احساسات، احساسات به درد نمي‌خورد.»

جناب عبدلی این گفتگوی مریم فیروز در خصوص انقلاب بود.بنده با مرام ومسلک و ایده ی این شخص و هم سلفانش هم  کاری ندارم .حتی احسان طبری هم قبلن در گفتگویی با مدیر محترم کیهان حاج آقا شریعتمداری به ایده های غلط گذشته اش اعتراف کرده بود. که کتاب «كژراهه، سندی ارزشمند از تاريخ معاصر ايران» است.«همچنین در بهمن سال90 وی[شریعتمداری] میهمان برنامه تلویزیونی پارک ملت بود خاطراتی از دوران زندانی بودنش در دوره شاه تعریف کرد. شریعتمداری با بیان اینکه احسان طبری یکی از پنج تئورسین کمونیسم و استاد چهره ای همچون روژه گارودی معروف بوده است گفت: پس از دستگیری احسان طبری به دستور امام ، مسئول گفت و گو با این چهره موثر کمونیسم شدم.وی با بیان اینکه امام خمینی معتقد بودند افرادی مانند طبری حقایق اسلام را نشنیده اند گفت: بر این اساس بنده مسئول گفت و گو با ایشان شدم. امام معتقد بودند که باید با این افراد درباره اسلام سخن گفت و آنها را با حقیقت آشنا کرد.» و نکته ی جالب توجه این گفتگو در خصوص آمپول زدن به احسان طبری بود:« حسین شریعتمداری در این باره پاسخ گفت: اولین جایی که این شایعه را مطرح کرد رادیو آمریکا بود. خود احسان هم این خبرها را شنیده بود. احسان گفت من حرفم با اینها این است که اولا اگر جمهوری اسلامی این همه در علوم پیشرفت کرده که چنین آمپولی بسازد که دیگر شما چه می گویید. علاوه بر این فرضا که آمپول من را به حرف می آورد استدلال های من را که آمپول درست نمی کند.»

جناب عبدلی پس نتیجه می گیریم که این انقلاب مدالی نیست که هر که بتواند به گردنش بیاویزد.اینها تاریخ اند و دراینجا تنها به جملات مریم فیروز اکتفا کرده ام که در خصوص انقلاب بود ولاغیر.اینکه شما خودتان را «فرزند انقلاب» نامیدی مبارک است .اما برای مان تشریح نمایید که کدام «فرزند انقلاب» را دیده اید که ساواک آن را دستگیر کند شدیدترین شکنجه بدهد بعد «کمتر از دوماه» آن را آزاد کند؟!همان ساواکی که امثال پرویز ثابت ها ، حسینی ها ، آرش ها ، محمدی ها و...شکنجه گری شان زبان زد خاص و عام بود. آیا خاطرات عزت شاهی را خوانده اید؟ خانم دباغ چطور؟! اگر اینها را نخوانده اید حتمن از سخنرانی شهید رجایی در سازمان ملل اطلاع دارید که شکنجه هایی که توسط ساواک شده بود به جهانیان نشان داده بود و یا اگر این را هم نمی دانید، حتمن شنیده اید! اگر باز این ها را نمی دانید جناب کلوری شما با واژه «فرزند انقلاب» شعور سیاسی مردم فهیم تالش را به سُخره گرفته اید؟

مگر می شود «فرزند انقلاب» بود شکنجه اش را کسی ندیده و نشنیده باشد؟شاید بنده ندیده و نشنیده باشم و یا شاید سنم که اکنون چهل و نُه سالگی را پشت سر می گذارم اقتضاء نمی کند که بدانم شما شکنجه شده اید. اما آیا نباید دیگرانی قدیمی تر از من دیده و شنیده باشند که شما شکنجه شده اید؟!. وقتی که یک توده ای می آید عظمت انقلاب را اینگونه توصیف می کند و دماغ استکبار جهانی را به خاک می مالد شما چگونه اجازه می دهی خود را «فرزند انقلاب» بدانید؟ما منکرش نیستیم که «فرزند انقلاب» هستی ، اما در لابلای نوشتار شما می خوانیم که از کمیته انقلاب و روشنفکری (کدام روشنفکری؟!) چنان با آب تاب داد سخن رانده ای که از مسرور ماسالی نیز کمک گرفته ای که همین مسرورماسالی انقلاب که پیروز شد از آموزش پرورش پاک سازی شد؟از شما سؤال می شود علت پاک سازی مسرورماسالی چه بود؟لابد خواهی گفت او هم «فرزند انقلاب» بود که بلعیده شد؟! تا اینجای کار از «فرزند انقلاب»ی بودن شما.

 ***

برای خاطر مبارک شما یاد آوری نمایم، سال 80 قرار بود سلسله گفتگوهایی در تالش انجام دهم که اولین گزینه خود آقای مسرورماسالی بود .آن روز به صومعه سرا رفته بودند.روبروی عکاسی متروپل ماسال نشستم تا بیاید.چون پاتوقش آنجا بود. آمد. با هم نشستیم برروی همان نیمکتی که روبروی عکاسی بود .قضیه مصاحبه را با او در میان گذاشتم استقبال گرمی کرد.بعد گفتند افراد دیگر چه کسانی اند؟ گفتم عبدلی و... و... و... همین که نام شما را آوردم فقط می توانم بگویم که بنده را به باد کتک نگرفتن ولی هر چی از دهانش بود نه تنها نثار من ، بلکه نثار شما هم نمود با همان توهین هایی که همیشه ورد زبانش بود!. لذا به وزمتر رفتم و با قزوین تماس گرفتم و بعد از لختی خبر رسید که آقای مسرور متقاعد شد که مصاحبه کنند و...

هنوز نفهمیدم علت نفرت مسرورماسالی از شما چه بود؟که در بالا در سال 56 از او به نیکی یاد کرده اید: «در آن شهر نیز دو شاعر و دبیر هنرمند با نام های فرامرز مسرور و اردشیر عابدی زندگی می کردند»و عکسی چهار نفره نیز ضمیمه کرده اید .از طرف دیگر باید یادتان باشد که چهار بار از قزوین به مغازه و منزل تان برای مصاحبه مراجعه نمودم و بخاطر همین مسرورماسالی با این سوال ـ که عین همان سوال را با همان قالب می آورم:« 8 - جناب آقاي عبدلي در كتاب تات و تالش شما ، شعر جناب آقاي مسرور ماسالي به چشم نمي خورد و مشابه آن در كتاب نامداران ماسال و شاندرمن آقاي مسرور ماسالي نامي از كاميار عابدي، جوان پر كار و دانشمند و اديب معاصر ماسالي نيامده است. آيا اين كشتن انگيزه نيست ، آيا مسايل شخصي را بايد با ادبيات تلافي كرد ؟ يعني كينه و كدورت في مابين در ذهن ما نسل سوم تالش تداعي كننده كار شما نمي شود ؟» یادتان هست که آنچنان از دستم عصبانی شدید که نوار کاست بنده را زیر پا گذاشتید له نمودید و بعد رفتی از مغازه ی بغل دستی یک نوار خالی به من دادید ؟ یادتان هست که من آن بیدی نبودم و بلرزم و با تمام سماجت وتوان ایستادم و از مغازه ات بیرون نرفتم تا جوابم را بگیرم که هرگز داده نشده و مرحله دوم و سوم و چهارم همه را شانه خالی کردی؟ که نشان از نقاط ضعف شما داشت. اینها رابیان کردم تا تالشان بدانند که چرا من علیه شما همیشه چهره ی نقادانه می گیرم؟ بیان کردن این مسایل خالی کردن عقده درونی نیست،بلکه واقعیتی است که جامعه تالش باید به آن واقف باشند.از شما سؤال می شود ، آیا یک فرزند انقلاب چنین کاری با یک جوان نسل سوم تالش می کند که شما کردید؟!کدام فرزند انقلاب انگیزه ی نسل جوان پیرامونش را می کُشد؟

جالب اینجاست در همین نوشتار کوتاه تلگرامی تان تناقض فاحشی دیده می شود . بنگرید: «در حالی که عبدلی به عنوان یک انقلابی مستقل و اهل قلم ، چشم به راه بهرمندی از جانفشانی های دوره انقلاب بود» شما که در سال 56 در کمیته ی روشنفکران بودی در سال 58 چگونه مستقل شدی؟علت مستقل شدنت چه بود؟یعنی مرام و مسلک مسرورمالی و اردشیر عابدی را به رسمیت نشناختی؟و یا بالعکس؟! کدام؟!آیا این گواه بر مدعای حقیر بر تنش و چالش بین شما و مسرورماسالی  نبوده و نیست؟

بنده  ، خدا را شکرمی کنم در مکتبی بزرگ شدم که صد بار هم اگر کشته شوم ققنوس وار از خاکستر صداقت وجودم زنده می شوم .برای تالش عزیزم می نویسم .ولی متأسفانه در مطلب تلگرامی تان جملاتی دیدم که در هیچ کجا ندیدم .تلگرام و یا سایت که مال شخص خودت است دیگر چرا متکلم مع الغیر می نویسی؟ چگونه به خود اجازه می دهی که خود را دکتر ، استاد و روشنفکر به دیگران بشناسانی؟ بنده اینها را نمی گویم بارها در سایت تان و همین تلگرام تان هم هست بنگرید:« در آن شهر کمیته ای از روشنفکران انقلابی شکل گرفته بود که علی عبدلی نیز از جمله اعضای بسیار فعال آن بود .» کدام نویسنده ، فرهیخته و... خودش را استاد ، دکتر و یا روشنفکر می نامد؟ خُب می نوشتی بنده نیز از جمله ی اعضای آن بودم ؟!پس جای تواضع و فروتنی در کجای فرهنگستان ادب و هنر قرار دارد؟!مگر قرار نیست پیشکسوتان الگوی جوانان باشند؟! بارها برای بنده پیش آمده که برخی از دوستان و عزیزان خواننده از سر لطف با کلمه «استاد» نوازشم کرده که آن کلمه را یا پاک و یا نقطه چین گذاشته ام تا خدای ناکرده شائبه ای پیش نیاید و خودستایی نشود.چرا که خود را سزاوار چنین القابی نمی بینم.

آقای عبدلی، فرزند انقلاب آن کسی است که در هشت سال دفاع مقدس به فرماندهی شهید چمران خودش را به میدان مین و آتش می سپرد ،به شکار تانک های عراقی می پرداخت و تانک های مرکاوای عراقی ها را به اینسوی خاکریز می آورد و اکنون در کوچه پس کوچه های تهران دارد تنها با تعویض روغنی و پنچرگیری امرار معاش می کند.فرزند انقلاب کسی همچون زنده یاد خانم دباغ بود که به لبنان رفته بود وقتی یک دیدار با شوهرش داشت توسط شهید منتظری توبیخ می گردد که مبادا تمام آنچه را که برای انقلاب رشته بودند پنبه شود و به یکی از هتل های سوریه تبعید می شود.این درحالی بود که او یک مادر بود عاطفه داشت احساس داشت چند بچه تو ایران زیر نظر پدر زندگی می کردند.خوشبختانه من نشنیدم و نخوانده ام  اینها خودشان را فرزند انقلاب گفته باشند؟!

نمی دانم خاطرات عزت شاهی را خوانده اید یا نه؟وقتی برای بازجویی می رفت همین ساواکی که شما نام برده اید آنقدر کف پایش را فلکه بسته بودند قادربه راه رفتن نبود.با وجود اینکه یک کوهنورد بود کف پای ضخیمی هم داشت(طبق نوشته ی خاطراتش) بلکه دونفر تن مجروح اش را می کشیدند تا اتاق بازجومحمدی مرد سفاک ساواک می بردند.حتا ساواک سلولی که به او داده بودند با پوزش از همه ی خوانندگان فهیم بایستی در همان جا رفع حاجت نیز می کرد.آیا اینها فرزند انقلاب بودند یا جنابعالی؟خدا روشکر که کمتر از دوماه زندان رفتی! آنهایی که بالای ده سال در زندان های دوران مخوف ستمشاهی  بودند شدیدترین شکنجه ها را دیدند که حتا جوراب کف پای شان با گوشت و خون شان آمیخته می شد چنین ادعایی نکردند که ما فرزند انقلابیم ولی جنابعالی همین که از شما سلب مسئولیت شد و با «کمتراز دوماه زندان» رفتن فرزند انقلاب شدید؟!

و این هم چند یادداشت کوتاه از خاطرات شکنجه دیده گان عصر ستم شاهی جهت اطلاع جنابعالی آورده می شود:

از خاطرات طاهره سجادی:

«كتك خوردن در كميته مشترك، شب و روز نداشت. آنها حتي نيمه‌شب‌ها، ناگهان مي‌آمدند فرنچي را روي سر زنداني مي‌انداختند يا چشم‌هايش را مي‌بستند و براي شكنجه مي‌بردند. شكنجه‌ها متنوع بود. گاهي سوزن را زير ناخن زنداني مي‌كردند، بعضي وقت‌‌ها با اشياي نوك‌‌تيز، زخم‌هاي بدن زنداني‌‌ها را عميق‌تر مي‌كردند، بعضي وقت‌ها دندان يا ناخن شان را مي‌كشيدند يا از سقف آويزانشان مي‌كردند و شلاق مي‌زدند.»

منبع : گذرستان / نشریه الکترونیکی تاریخ سیاسی معاصر ایران

آیندگان 24 دی 1357 می نویسد:

«اتاق دیگری در زندان اوین وجود داشت که به اتاق «شمع سوز» معروف بود، در این اتاق به روش های مختلف از جمله با افروختن شمع زیر بدن، زندانی را شکنجه می کرده اند. در آن جا تختخوابی فلزی هم جلب نظر می کرد که به یک اجاق برقی بی شباهت نبود. زندانی را روی این تخت می خوابانیدند و سیم های برقی را که به تخت متصل بود، به برق وصل می کردند تا تختخواب سرخ شود و زندانی بسوزد»

«حجت الاسلام آقای شیخ حسین غفاری آذرشهری را پس از دستگیری زیر شکنجه های طاقت فرسا قرار می دهند... از جمله شکنجه هایی که به او داده بودند این بود که پاهای او را در میان دیگ روغن زیتون جوشان گذاشته گوشت و پوستش را سوزاندند.»

منصور رفیع زاده، رئیس شعبه ساواک در آمریکا می گوید:

در بین فعالان بی شماری که به شدت ضد شاه بودند، یک معلم تبریزی وجود داشت که در صحبت های عمومی خود پی در پی القاب زشت به شاه نسبت می داد. به همین خاطر توسط ساواک بازداشت شد. او حتی بعد از ضرب و جرح های شدید، باز هم کوتاه نیامد، لذا ساواک وی را به زندان اوین منتقل کرد. با وجود شکنجه شدن در اوین وی به نطق های آتشین خود بر ضد شاه ادامه داد. هنگامی که جریان این مرد به گوش شاه رسید او خیلی ساده گفت: به جای الاغ باید این فرد را جلوی شیرها انداخت. یک هفته بعد، شاه و نزدیکانش به باغ وحش خصوصی او رفتند، تیمسار نصیری نیز حاضر بود، به محض آن که مرد زندانی را از اوین آوردند و چشم او به شاه افتاد، فریاد زد: «خون آشام، مستبد، قصاب!»... شاه به نگهبان اشاره کرد و در یک چشم برهم زدن آنان او را به داخل قفس شیرها پرتاب کردند، شیرهای گرسنه بی درنگ به سر او فرود آمدند. شاه فریاد زد: «تو بودی که جرئت می کردی به ما فحش بدهی!» در حالی که چشمان شاه از هیجان برق می زد به حصار شیرها نزدیک تر شد و با ذوق و شوق تکه تکه شدن مرد و خورده شدن او توسط شیرها را نظاره کرد. هنگامی که شاه به اندازه کافی حظ بصری برد، در حال رفتن رو به نصیری کرد و خیلی راحت گفت: «حالا دیگر شما یک آدم خاطی کم تر دارید.»

در کتاب اسرار زندان اوین آمده است:

«در سیاهکل دو تن از مبارزان به شهادت رسیده و هفده تن دیگر به طرز وحشیانه ای در زندان اوین شکنجه می شوند، پای یکی از دستگیرشدگان را با اره برقی زنده زنده قطع می کنند.»

از خاطرات مرضیه دباغ:

«شکنجه ها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می کردند که موجب رعشه و تکان های تند پیکرم می شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود»

جناب عبدلی اینها تنها بخش اندکی از شکنجه هایی بود که فرزندان انقلاب به جان خریدند. اما نکته ی شگفت انگیزنوشته ی تلگرامی تان ، سلب مسئولیت شما در راه انجام گرفته است .یعنی این انقلاب آن قدر بی سرو ته بود که حتا نمی دانستند تودیع و معارفه یعنی چه؟! کاری با شخصی که حکم اخراج شما را زده ندارم .بحث بنده در خصوص چگونگی عمل است.مگر می شود جلوی یک مسئولی را گرفت و سر راه حکم اخراجش را نوشت  و به کف دستش داد و به ایشان گفت خوش آمدید؟!علت اخراج شما چه بود؟اینها سوالاتی هستند که ذهن بنده را سوهان می کشد.شاید خیلی ها مثل بنده باشند اما سکوت کرده اند .به جنابعالی پیشنهاد می کنم در همان کتابخانه ی عریض و طویل ات اگر کتاب های انقلابات جهان را دارید مطالعه نمایید و یا اگر نه حداقل به همان پژوهش تالش شناسی تان بپردازید؟جناب عبدلی: به این گونه مسایل « می‌گویند آب بستن به تاریخ و با این شیوه نمی‌توان واقعیت‌ها را پنهان کرد».چون کسی که فرزند انقلاب است باید قواعد بازی را بلد باشد...

                                                         ادامه دارد...

 



آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: