آوای املش تا مرز پختگی ست ،اما حکایت همچنان باقی ست!


 

آوای املش تا مرز پختگی ست ،اما حکایت همچنان باقی ست!

 

 

شانزدهمین شماره آوای املش در حالی منتشر شد که از دو شماره ی قبلی اش بی اطلاع ام .جای خوشحالی ست که دکتر صادق محبوبی دارد فصل ها را هجی می کند بی آنکه فصلی را در میان فصول جا بگذارد.همکاران  این شماره از نشریه دکتر محبوبی ، عبدالرحمان عمادی ، شمسی پور خشتاونی ، عباس لایق ،، منصور خادم الشریعه سامانی ، کریم کوچکی ، اصغر امیرزاده ،محمد تقی رفیعی اُمام ،  فاطمه ملک زاده، دکتر آیت مظفری ، حسن نصری رودسری و... جای بس امیدواری ست که در شماره های بعدی بر این اساتید افزوده گردد.این شماره حرف هایی برای گفتن دارد .اولن که اساتید را دارد کم کم در حلقه خود جمع می کند. دومن ریزه کاری های نشریه که قبلن باعث رکود بود جای شان را باز یافته اند و دارد شماره به شماره پر رونق تر می شود.در کنار حُسن هایی که در خود دارد و به تفسیر آورده می شود معایبی همچنان دامنگیر نشریه هست .که قبلن بزرگان فرهنگ و ادب به مدیر محترم مسئول یادآوری کرده اند .البته دکتر محبوبی عزیز، عاشق است .عاشق خدمت به فرهنگ و ادب بومی ، خاصه گیلان .اما این عشق و عاشق بودن باید مصداق پیدا کند و اگر نشریه برای خودش قواعدی دارد باید به آن پایبند بود و با عشق و عاشقی خلط پیدا نکند .در شماره ی حاضر چیدمان صفحات از نظر ملاک شخصیت پردازی بسیار بجا کار شده است .همانطور که می دانیم در نشریات صفحات اول برای خودش وجاهتی خاص دارند که چه اشخاصی در این صفحات جای بگیرند و در این شماره به نیکی انجام پذیرفته است و اساتید شناخته شده در این صفحات مشخص شده اند که اولین حُسن شماره ی شانزده ی آوای املش می باشد.حُسن دوم نشریه پرداختن به خارج از حومه املش می باشد که در این شماره مقاله استاد نازنین ام خادم الشریعه سامانی خود گویای این مدعاست .دکتر صادقی باید از مدار املش و حتا گیلان خارج شود همانند نشریه گیله وا. (البته گیله وا تا شماره صد در اوج بود و بعد از آن ریزش داشته است) و برای تطبیق فرهنگ های دیگر در فرهنگ املش سود بجوید. گویا یکی از دغدغه آقای محمد تقی رفیعی اُمام هم شده و به زیبایی هم آورده است: « گرچه نامش "آوای ِ" و خاستگاهش "املش" است ، قرار نیست که محتوایش هم صرفاً در باره پیشنه تاریخی و باستانی و مسایل فرهنگی و اجتماعی و ادبی و هنری"املش" باشد هرچند این مسایل در دستور کار مجله است و اولویت و ضرورت هم دارد، اما همۀ آن نیست ...»

حُسن دیگر آوای املش محل فروش آن است که فعلن به شش شهر بسند شده است که تقریبن می توان امیدوار بود که نشریه در آینده بتواند در استان های دیگر هم خریدار داشته باشد و یا نماینده گانی را بیابد . ایجاد صفحه ی واگویه بدعتی زیباست که فضا را برای خوانندگان خاص خود باز نموده و مطئنن در شماره های بعدی پررونق تر خواهد بود.اما معایبی که این نشریه از شماره اول تا به اکنون با خود حمل می کند یکی از آنها روی جلد نشریه است که علیرغم اینکه اکنون در تصویر پردازی عالی شده است اما در معرفی اشخاص درون نشریه روی جلد از آوانگارد فاصله ها دارد امیدوارم جناب دکتر محبوبی به این مهم همانند فصل نامه ها و ماهنامه های آوانگارد دست یابد.مورد دیگری که در درون نشریه بر می خوریم عدم تفکیک شعرهای بومی محلی با ادبیات معاصر است که برای مدیرمحترم آوای املش حداقل گیله وا و ره آورد گیل می توانست یک الگوی محلی باشد. اولن تفکیک شعرها در بخش های مجزا می تواند خواننده گان خاص خودش را داشته باشد.دومن ادبیات معاصر را هم می تواند در سراسر ایران پذیرا باشد.در همین شماره دو بخش از شعرها بنام «برگ های سبز» و «برگ های سبز 2» ارایه شده است متأسفانه در مورد دوم اشخاص بدون پیشوند«شاعر» قید شده است ولی در بخش اول کلمه ی «شاعر» پیشوند قرار گرفته است .همچنین کاستن از صفحات تریبون آزاد و تصاویر و اختصاص دادن به مواردی پر خواننده می تواند نشریه را پرمخاطب نماید.این موارد جزیی می تواند لطمه ی زیادی به نشریه وارد نماید .وقتی شاعری شعری می فرستد که شعرش شناسنامه اش است دیگر به نظرم نیاز نیست کلمه ی «شاعر» و یا «نویسنده» و «گردآورنده» پیشوند اسم شاعر و نویسنده قرار بگیرد که نشریه را از آوانگارد دور می سازد.به هر حال به دکتر محبوبی و همکاران شان تبریک می گویم که آوای املش دارد جایگاه اش را در بین نشریات پیدا می کند و اگر موارد ذکر شده ی بالا مرتفع گردند باید قبول کنیم که در کنار گیله وا و ره آورد گیل نشریه آوای املشی هم هست که در گیلان می درخشد .از اساتید محترم این شماره هم  سپاس ویژه دارم که دست یاری بسوی دکتر محبوبی دراز کرده اند تا به این نشریه غنا بخشند.در پایان مقاله ی استاد نازنین ام خشتاونی را در اختیار خوانندگان فهیم مان قرار می دهیم:

سیمای تالش در «سردارجنگل»

در بین خاطره نویسان جنبش جنگل ، «سردار جنگل» مرحوم ابراهیم فخرایی از همه برجسته تر است. این اثربه لحاظ بستر فکری و محیطی به عللی که در زیر می آید در نیم قرن اخیر پیوند ناگسستنی با نهضت پژوهشی داشته و در شناسایی میرزا کوچک خان و یاران وی نقش بسزایی ایفاء کرده است .تردیدی وجود ندارد که ابراهیم فخرایی با اثر خویش توانسته جریانات پژوهشی تاریخی را حتی الامکان در گیلان شناسایی نماید و برخلاف خاطره نگاری آرمانی! از همگان پیشی بگیرد و افکار و اندیشه اش را به شیوه ی جدیدی از تاریخ نگاری چفت و بست دهد. در این بین موافقان بسیاری را به خود جلب کند و در منابع و مآخذ، بیشترین نشان را عطای اثر خود نماید.به همین خاطر کتاب «سردارجنگل» از جایگاهی ویژه ای برخوردار است و تا قبل از دهه هشتاد از نادرترین کتاب های نهضت جنگل به شمار می رفت .

اما دیری نمی پاید که با سندهای تازه روایت شده و دست اول همراه با نشانه های واقعی از حوادث و رویدادهای راویان ، با کتاب هایی چون: بیگانه ای در کنار کوچک خان ـ یان کولارژ. نهضت جنگل و معین الرعایا(حسن خان آلیانی) ـ دکتر شاهپور آلیانی. میلاد زخم ـ خسرو شاکری و... رفته رفته اثر «سردارجنگل» به تحلیل می رود و در گذر زمان مشخص گردید که فخرایی از منظر خود ، کتابش را به نگارش در آورده است و هر فصل از«سردارجنگل» را با عقاید شخصی تجزیه و تحلیل می نماید و در بیان حوادث تاریخی چندان دقت لازم را نکرده است. خود نیز در مقدمه چاپ اول به آن اشاره دارد آنچه که نگاشته محصول تکامل مطبوعات و مردم عادی است و نه حادثه ای که از نزدیک قابل لمس بوده باشد .مطالب پیش رو به همین موارد می پردازد:

اندیشمندان در عرصه ی پژوهشی به خوبی آگاهند ، از فرو پاشی نهضت جنگل (1300) تا اوایل دهه چهل فخرایی در تدوین کتاب«سردار جنگل» چهل سال وقت صرف کرده است و شرایط سیاسی کشور را خوب می سنجد و مهمتر از همه کتاب دو جلدی رُمان گونه ی «تاریخ جنگل» صادق مهرنوش را که در سال  1334منتشر شده بود ازنزدیک مشاهده می نماید و با مواد خام آن آشنایی پیدا می کند و می آید بر اساس آن ، کتاب «سردارجنگل»را در سال 1344منتشرمی کند.

ناگفته نگذاریم قبل از دهه ی سی، صادق مهرنوش(سال1312)  مدیر یکی از مدارس قزوین بود و  در همان شهر فخرایی نیز در کسوت قضا بسر می برد که شرح کامل آن در«یادگارنامه»فخرایی ازطرف رضا رضازاده لنگرودی درسال 1363انتشار یافته بی کم و کاست با قلم خود وی آمده است.

فخرایی قبل از اینکه به استخدام دادگستری در آید ، یک ژورنالیست حرفه ای و مجرب بود و به عنوان یک روزنامه نگار صاحب سبک با مجله ی جنجالی روشنفکری دوره ی رضاخانی بنام «فکر جوان» همکاری می نمود و همزمان نشریه «طلوع» و «فروغ» را نیز انتشار می داد! و با چم و خم سیاست و ترفندهای ژورنالیستی  آشنایی کامل داشت ودر معاشرت هایی که با همرزمان میرزا و خاطره نگاران هم دوره ی خود  نظیر صادق مهرنوش [در قزوین و در رشت] ، از چند و چون روایات و اسناد و خاطره گویی های دوستان با خبر می گشت و هر یک از روایات شفایی وداستان سرایی ها را با فرمول های ژورنالیستی به سبک تاریخ نگاری در اثر خود می گنجاند.

مهمتر از همه فخرایی در سال 1324 با جماعتی از «میلیون و اجتماعیون گیلان، حزبی بنام حزب جنگل تشکیل داد» و خود نیز به عنوان دبیرکلی آن حزب برگزیده می شود و درکنار فعالیت های حزبی ، مدیر کلی دادگستری گیلان را هم بر عهده می گیرد.این نکته حایز اهمیت است که در همان دهه ی20 سناتور دیلمی  که در آن زمان با درجه سرگردی  ، فرماندهی یگان ژاندارمری گیلان را عهده دار بود وتا دهه ی60 (شرحش خواهد آمد) یکی از یاوران و هواداران اصلی فخرایی در گرد آوری اسناد و روایات نهضت جنگل درکنار وی می ماند واین همکاری ها تاسال های بعد و تا زمان مرگ فخرایی ادامه یافت .

با این یادآوری مختصر فخرایی تصمیم می گیرد «سردارجنگل» خود را به ناشری بسپارد با توجه به پرآوازه بودن ـ در نشرهم اقتدار داشته باشد و در چاپ اول سال 1344 در فراخوانی که بر مقدمه ی اثر خود نگاشته ، آورده است:«نگارنده به توصیه چند تن از دوستان ... تصمیم گرفت تا آنجا که شرایط و مقدورات اجازه می دهد خاطراتی که از جنگل بیاد مانده مطالبی را که در مطبوعات دیده و یا از اهل اطلاع شنیده است با تطبیق با جریان واقعیات و مدارک و اسناد جمع آوری نموده در معرض افکار عمومی بگذارد...»1سطرها و جملات فخرایی به خوبی نشان می دهد، مؤلف یا دست اش خالی است! یا اسنادی که در دهه 20 گردآوری نموده در شک و شبهه بسر می برد، که نکند اسنادی هم باشند و اشخاصی در آینده اقدام به چاپ خاطرات خود نمایند  و آثار وی را به زیر سؤال ببرند.

با همه ی این پیش فرضیات از سازمان امنیت و ساواک هم بیم و هراسی به خود راه نمی دهد و پشت وی قرص و محکم است! پرسشی که همیشه ذهن کاوشگران نهضت جنگل و منتقدین «سردارجنگل» را مشغول ساخته است . آنچه که از همه چشمگیرتر است چاپ کتاب در مؤسسه اطلاعات است  و در اوج خفقان دوره دوم پهلوی که ساواک بر ممیزی کتاب تسلط کامل داشت و مؤسسه ی اطلاعات برای اولین بار با هیچ مانعی آن را به چاپ می رساند .کتابی که خود مؤلف نیز به آن اشاره دارد :«مدیر اطلاعات خود یکی از گردانندگان مملکت است و در رأس کارهای حساس قرار دارد»و فخرایی در همین زمینه می فرماید :« اقدامش [منظورسناتور مسعودی است]به این کار باید متضمن مصلحتی باشد»یعنی مؤسسه اطلاعات در چاپ این اثر مصلحت اندیشی نموده است!

ملاحظه بفرمایید؟! به باور مؤلف ساواک نیز:« از جمع آوری نُسَخ موجود خود داری می ورزد». البته خود فخرایی با آن قلم شیوا و تبحری که در تجربه ی ژورنالیستی دارد و پیام وی بخوبی در «یادگارنامه»اش دیده می شود و خوب هم به توصیف آن بر آمده است:«مآموران سازمان امنیت همین که نامی از مؤسسه ی اطلاعات می شنوند جا می خورند».(!)دستگاه حاکمه ای که مشابه ی چنین کتابی هایی را قبلاً یا سانسور کرده است و یا سخت با مؤلف و ناشرین برخورد می کردند و در بیشتر موارد قلم ها را شکسته و صاحب اثر را به زندان می انداختند. نظیر کتاب «نگاهی به روابط شوروی و نهضت انقلابی جنگل». اثر مصطفی شعاعیان همین که به چاپ می رسد بلافاصله خمیر گردید.

این می رساند مؤلف کتاب «سردارجنگل» بر حسب یک سلسله علل و عواملی که دست به دست هم می دهدو فرضیه های مساعدی برایش فراهم آمده است و سازمان امنیت هم با چراغ سبز از کنار آن می گذرد و دست به کار می شود!. پرسش است چرا در سال 1334 شمسی ، یعنی در اوج مبارزات سیاسی که از چپ ترین گروه های مارکسیستی گرفته تا انقلابی ترین گروه مذهبی ، بدون هیچ ترس و واهمه ای کتاب های گوناگون شان منتشر می شد فخرایی اقدام به چاپ کتاب «سردار جنگل » ننمود و گذاشت برای دهه ی چهل و در اوج بگیرو ببندی که پرسش های  خاص خود را دارد؟!کتابی که در چاپ های بعدی تابوی آن شکسته و در اختیار مؤسسه ی جاویدان قرار می گیرد و فخرایی در توضیح بیشتر آن  به خوانندگانش خود داری می کند. که جای بحث کلی آن در این مقال نمی گنجد .تنها با این اشاره که از دوره دوم رژیم پهلوی سیاست جدیدی در کشور آغاز شده بود که تا سال 1348 به اوج خود رسید ، آنهم با هماهنگی ساواک که اسماعیل رائین از پیشقراولان آن به حساب می آمد .اسناد و مدارکی که ساواک از قبل در اختیار رائین قرار داده بود و این می رساند که در اصل این یک ترفند سیاسی و ضدانگلیسی کاذب است.

ساواک نیز زیر نظر امپریالیزم آمریکا تبلیغات دروغینی را علیه دولت انگلیس به راه می اندازد و سعی می نمود با شعار حقوق بشر و صلح جهانی و...مهره های خود را در لباس ساواک اما با روتوشی از روشنفکرانگلیسی این مسیر را به سمت و سوی آمریکا بکشاند و به همین خاطر تحلیل گران و برخی محافل همسوی انگلیسی به نفع آمریکا تغییرموضوع می دهند و صلاح را در این می دیدند که با امتیازهای ویژه فشار به سمت دولت انگلیس سوق پیدا کند و در همین خصوص آثار مکتوب، فیلم های مستندی همچون «دلیران تنگستان»و... ساخته و از رسانه ی ملی پخش می گردد و کتاب های بیشماری به چاپ می رسد از جمله ی آن «سردار جنگل» فخرایی نیز از این قائده مستثنی نبود.(این را هم یادآوری نمایم که یک سال بعد از چاپ «سردارجنگل» روزنامه ی اطلاعات پاورقی ای را از احمد احرار به مدت یکسال در دستور کار خود قرار داد که بعدها بنام «مردی از جنگل» یکجا در سال 1346 در 589 صفحه به چاپ می رسد).

در این جا می خواهم با اجازه ی خوانندگان هوشمند پرانتزی بازنمایم و به واقعیتی اشاره نمایم که چندان بی ربط با اثر«سردارجنگل» فخرایی نیست و آن «آلونک» روستای «میان رز»است .روستایی که در مدت چند ساله در مجلات پژوهشی گیلان بر روی نام روستا و منطقه ی آلیان مانورهای فراوانی داده شده است و با پاورقی های سریالی در جراید پژوهشی  گیلان تحریف ناخوشایندی از تاریخ دیده می شود که تا حدودی واکاوی خواهد شد. اما قبل از پرداختن به الونک «میان رز» لازم است چند روایت در پیرامون «سردار جنگل» را مرور نموده باشم تا حرف فخرایی برای خواننده هدف مند کاملاً مشخص گردد. از منجمله اثر: «چکیده ی انقلاب حیدرخان عمواوغلی» ـ رحیم رضازاده ملک گذشته باشند و در صفحات 420ـ422 کتاب و به نقل و قول از حسن خان آلیانی(معین الرعایا) ـ ابراهیم فخرایی در اثر «سردارجنگل» خود به شرح ماوقع قتل حیدر پرداخته و در ص257کتاب رضازاده ملک بی کم و کاست به نقل از فخرایی  آمده است :«حیدر را به مسجد پیش میان ایل خودم آلیان[حسن خان آلیانی دارد برای فخرایی روایت می کند]فرستادم که او را نگاه دارند و از وی مواظبت کنند... افراد ایل همین که به شکست ماپی بردند و خاموش شدن آوازه جنگل را شنیدند و از کشته شدن برخی از سران سپاه و اسارت و تسلیم شدن مابقی آگاه شدند و دانستند که دیگر نام و نشانی از جنگل باقی نیست به علت آن که خود در معرض مخاطره قرار نگیرند حیدرخان را خفه کردند و در همان قریه مسجد پیش به خاک سپردند.»2

دومین روایت در تناقض با روایت اول به بعد از انقلاب اسلامی برمی گردد که در خرداد سال 1360 فخرایی در گفتگویی با آقایان عبدالعظیم یمینی و عبدالکریم گلشنی داشته اند ـ بی آنکه حتا در حافظه ی مؤلف «سردارجنگل» مانده باشد که قبلاً در یکی از فصل های اثر خود محل قتل حیدر را «مسجدپیش» اعلام داشته وگفته است:«سقوط پی در پی مواضع جنگل و متلاشی شدن قوا و پراکنده شدن دسته جات مسلح توأم با نامساعدبودن اوضاع و گرفتار شدن میرزا در برف و بوران... نگهبانان عمواوغلی را در جنگل توسه کله مشوش کرد و لذا از بیم آنکه مبادا حفظ و نگهداری یک فرد مخالف دولت برایشان تولید مسئولیت کند و به مجازات منتهی شود مخفیانه و بدون دستور احدی معدومش ساختند.»3

ملاحظه فرمودید؟مؤلف «سردار جنگل»هنوز محله های منطقه آلیان و روستاها را به درستی نمی شناسد و فرق بین «توسه کله» و «مسجد پیش» را نتوانسته از هم تفکیک کند تا بداند که قتل حیدر در کجا به وقوع پیوسته است ؟و مهمتر از همه از واژه ی«امکان دارد»هم استفاده نکرده است ؟ تا در تناقض راه در رویی برای خودش در تاریخ داشته باشد .وقتی که فرق روستای «میان رز» و«توسه کله» و «مسجد پیش» را نمی داند بعد چگونه حکم به یقین داده که حیدر از دست «طالشی ها» به قتل رسیده است؟!. با وجودی که در کتاب «سردارجنگل» محل قتل حیدر«مسجد پیش »عنوان شده است!و در گفتگو با دوستان خود عنوان می دارد«توسه کله».آنهایی که آشنایی کامل با روستاهای مناطق تالش نشین فومنات دارند، علی الخصوص منطقه ی آلیان را به خوبی می شناسند به خوبی می دانند که بین «مسجد پیش» تا «توسه کله» کیلومترها فاصله است .ناگفته نماند خسرو شاکری در «میلادزخم» قتل حیدر توسط«عوامل حسن خان آلیانی (معین الرعایا)»را رد می کند و عوامل و جاسوسان دولت شوروی را مسبب به قتل رساندن حیدرخان عمواوغلی دانسته است.

با همه ی مغایرت هایی که در بالا مشاهده شد و با توجه به مقالات گوناگونی که هر یک از آنها جهت دار ومتناقض اند منجمله ستایشنامه ای که فخرایی در وصف کتاب «نگاهی به روابط شوری و نهضت انقلابی جنگل» مصطفی شعاعیان با این ادعای عجیب:«عمل طالشی ها برای خفه کردن حیدرعمواوغلی مطابق دستور آلیانی ها»4می داند.در حالی که در کتاب تازه پیدا شده ی یان کولارژمحل قتل حیدر عمواوغلی «کیش دره» عنوان شده است مهمتر از همه حتا نام  یان کولارژ را در حافظه ندارد؟! مستشار نظامی که در مدت اقامت یک ساله ی خود در کنار میرزا کوچک خان به جایگاه «فرماندهی بخش صنعت نظامی »جنگل منصوب می گردد و فخرایی هیچ اشاره ای در «سردارجنگل» به وی نکرده است.

هیئت و رویه ی رفتاری مؤلف «سردارجنگل» در مستند تاریخی نیز قابل توجه است . درست چند سال بعد از مقدمه ی چاپ در کتاب شعاعیان، در مشاوره دادن به کارگردان معتبر و نام آشنای کشورمان ـ امیر قویدل هم سناریوی قتل حیدر عمواوغلی این بار در روستای دیگر بنام «میان رز» به جهت دیگری می رود! و  این بار باز با روایتی تازه تر مجدداً تحریف از تاریخ دوباره خوانی می گردد که گفتگوی امیر قویدل گویای همه چیز است :«زماني که برنج خونين را در گيلان مي ساختيم، با توجه به شناختي که در دوران خدمت وظيفه به دست آورده بودم و ارتباط هايي که با نزديکان ميرزا داشتم، و بر اساس کتاب استاد ابراهيم ميرفخرايي فيلمنامه ميرزا کوچک خان را (از سال 60) شروع به نوشتن کردم.شروع کردم به مطالعه در اين زمينه، و چون ابراهيم ميرفخرايي سند زنده و تنها شخصي است که اغلب مورخان و محققان به استناد گفته ها و نوشته هايش رقم مي زنند، سعي کردم ايشان را پيدا کنم. (در سال 1362) استاد فخرايي هم با وجود کهولت و بيماري، بسيار کمک کرد.با هم به شمال رفتيم، چند تن از همراهان ميرزا را(که برخي از آنها حالا ديگر نيستند- از جمله علي ديلمي) يافتيم و به ديدارشان رفتيم که خيلي به ما کمک کردند. تمام محل ها را به دقت پيدا کرديم[محل ها قبل از دهه 20 از طرف دیلمی بارها شناسایی شده بود از جمله همین روستای میان رز که شرحش رفت]... در مورد همه مسائل آن با آقاي فخرايي بحث مي کردم و ايشان مواردي را که لازم بود بدانم اما در فيلم به آنها نپرداختم، به من يادآوري مي کرد»5

جالب اینکه فخرایی در نقش بازیگران نیز دخالت می کند . قویدل در همین زمینه می افزاید:« «اکثر بازيگران نقش اصلي را که پيدا مي کردم، مي بردم پيش استاد فخرايي تا از نظر شباهت از ايشان تاييد بگيرم. وقتي ولي الله مومني را براي اولين بار بردم پيش ايشان اولين حرفي که زد گفت: "من شنيده بودم که بعضي ها شباهتي به ميرزا دارند، ولي تا به حال کسي را اينقدر شبيه نديده بودم، فقط حيف که چشمانش کاس نيست."موضوعی که خود بازیگر نقش میرزا ، مرحوم ولی الله مومنی نیز در تایید حرف های قویدل می گوید:« مرحوم فخرايي زماني كه مرا ديد، جاخورد، گريه كرد و من را بوسيد.»

این را هم ناگفته نگذاریم که علاوه بر سناتور دیلمی و فخرایی ، اشخاص دیگری نیز در مشاوره دادن به امیرقویدل ، حضورشان  در سال 61 چشمگیربود نظیر مرحوم شهنازی و میرابوالقاسمی و روایاتی در همان پیش صحنه های فیلمبرداری برای هم بازگو می کردند که بر گرفته از پیش ذهنیات دوستان دهه 20بود .(این نکته نیز ضروری ست که در اواخر سال 94 به سفارش حقیر یکی از خبرنگاران گیلان در همان «میان رز» در پاسخ پاورقی یکی از پژوهشگران  پروژه ای  رااز الونک «میان رز» در 7شماره و در هر شماره دست کم ده صفحه همراه عکس آن آلونک انتشاریافت که به نوعی تحریف از تاریخ بود که قبلاً آلونک را سناتور دیلمی درهمان روستای «میان رز» شناسایی نموده بود و برای سناریوی قتل حیدر به قویدل معرفی می کند و خبر نگار فرستاده شده ی ما در سال 94 ،از صاحب آن آلونک که زن «عموصالح» باشد در خصوص قدمت آن آلونک از وی می پرسد و آن روستایی هم در پاسخش می گوید :«قدمت این خانه حدود 60سال است که ساخته شده و پدران مان در همین خانه در سال 61 نقش نگهبانان حیدر را در فیلم قویدل بازی کردند . مشابه ی چنین روایت هایی باز بر می گردد به دهه ی شصتی که  شاهپور رواسانی اخیراً در نشریه تازه متولد شده ی «دیلمان» به چاپ رسانده و به نقل از میرابوالقاسمی آورده است:« حیدر چند روزی در قریه اشکلن زندانی نوه علی عاشوری بود[روایت شاهپور رواسانی در آن روزهایی که پیش تولیدات فیلم سینمایی تازه آغاز شده بود، دیلمی در حضور قویدل و فخرایی برای میرابولقاسمی تعریف کرده است و آن مرحوم نیز در اعتراضم در دهه ی هفتاد در داخل کتابخانه ملی رشت در حضور خمامی زاده به این باور رسیده بودـ آنچه را که از راویان محلی شنیده است کذب محض است .شاید در آرشیو وی اصلاحیه ی تحقیقات میدانی اش موجود باشد] تا این  که به دستور ملاجعفر آلیانی او را به قریه میان رز به منزل حاجی میان رزی می آورند شعبان آسمان بی و نوه علی عاشوری به مراقبت از او می پردازند... سرانجام حسین آلیانی(!)و ملاجعفر آلیانی از ما خواستند که به زندگیش پایان دهیم و به ناچار من و شعبان او را به داخل جنگل میان رز برده و در کنار رودخانه تیرباران نمودیم جسدش را در جنگل رها کردیم و پایان زندگی حیدر را اطلاع داریم اگر کسانی پیدا شوند و بگویند که حیدرخان را در جایی دفن کرده اند حقیقت ندارد.چون ما پس از کشتن او جسد را در جنگل انداختیم که طعمه حیوانات شد.»

ناگفته نگذاریم که حقیر در اوایل انقلاب دو فقره گفتگو با سیاه شعبان(گفته شده نگهبان حیدر بود) داشته ام .که اولی در سال 59 و گفتگوی دوم در سال 60 انجام شد وهر بار سیاه شعبان حرف های ضدو نقیضی تحویلم داد .در گفتگوی اول گفت:« حیدر می خواست از رودخانه فرار کند که مجبور شدیم به او تیر اندازی کنیم [اگر به روایتی که شاهپور رواسانی به نقل از میرابوالقاسمی در شماره سوم دیلمان نقل کرده است دقت شود ، در شباهت با روایتی که سیاه شعبان در سال 60برایم تعریف کردوبا شواهدی که در روایت میرابوالقاسمی مشاهده شد می رساند که روایت بر می گردد به اوایل دهه ی 20و خود سیاه شعبان از زبان دیلمی و میرزا اسماعیل خان جنگلی در روستای «خانه مانه» شنیده بود و در ذهنش در طول این سال ها رسوب می کند و برای اهالی آن منطقه بازگو می نمود]وباز بار دوم که به همراه یکی از ریش سفیدان محلی بنام غفار پاشنا که هنوز هم در قید حیات است به دیدارش رفتم و این بار گفتند:«به همراه یکی از رفقاء دست و پاهای حیدر را بستیم و یک کت پشمی جلوی دهانش گرفتیم و گلویش را فشار دادیم تا مرد.»6

همزمان و در حضور «پاشنا» از وی پرسیدم شما دیلمی نامی را می شناسی ؟ بلافاصله در پاسخم گفت:«آری در توده ای سال [منظور وی دهه ی 20است در اوج قدرت حزب توده] زیاد به پیشم می آمد . یک بار به اتفاق هم با جیپ ژاندارمری و با لباس نظامی به منزل حاج اکبر پدر مرحوم نعمت الله خان آلیانی که در توسه کله[اندکی مکث و روستای «توسه کله»ای که فخرایی در «سردارجنگل» آن را محل قتل حیدر یاد نموده است ] خانه داشت رفتیم و بعدها نیز زیاد به پیش مان می آمد و...» این راهم اضافه نمایم  که حاج اکبر به غیر از شهید نعمت الله ، دو پسردیگر بنام های عبدالرحیم و مرحوم میرزا روح الله خان داشت . دیلمی با عبدالرحیم که بعدها رئیس ایل آلیان شد رفت و آمد می کرد .امکان دارد بیشترین اطلاعات از این طریق از طرف دیلمی به فخرایی منتقل شده باشد.که خود همین موضوع  مقاله ی جداگانه ای را می طلبد.

قبلاً یادآور شدیم که ، سناتور دیلمی یار غار فخرایی بود و حتا در دهه ی 20 آنگونه که یکی ازروزنامه نگاران سر شناس گیلانی  ـ رحیم صفاری[مدیرمسئول روزنامه الفبا] در خاطرات خود یادآوری نموده است:« دوستی نویسنده و فخرایی از 1320 در دکان کوچک شادروان مشهدی کاس آقا حسام آغاز و تا واپسین ایام زندگانی او ادامه یافت.در آن دکان کوچک که زنده کننده خاطرات رویایی جنگل برای امثال ما بود با مرحوم اسماعیل خان جنگلی[از وی بیشترخواهیم گفت] ، سعدالله درویش ، محمدعلی گیلک ،ابراهیم فخرایی ، سرلشگر دیلمی ، سید محمود مدنی ... که امروز همه رخ در نقاب خاک کشیده اند »(مردی از تبار جنگل ص48) گواه بر این مدعاست .

با توجه به گفتگویی که در سال 71 و باز با «غفار پاشنا» که شرح آن در بالا آمد با یکی از ریش سفیدان و بزرگان آلیان ساکن در روستای زیده ـ همجوار با عمارت معین الرعایا با «باقر خان آلیانی» داشتم و همه ی آنچه که در دهه 20 به وسیله ی حلقه ی دکان مشهدی کاس آقا حسام اتفاق افتاد رااز چشم اسماعیل خان جنگلی می دید . وی بر این باور بود اسماعیل خان جنگلی از آلیانی ها و تالشان نفرت داشت و اغلب این کینه جویی ها را چه در محفل های دوستانه نظیر «دکان مشهدی کاس آقا حسام» وچه در سفرهای گوناگونی که سناتور دیلمی (آن زمان سرگرد ژاندارمری بود)  منطقه آلیان داشت با روایت های ناصحیحی از حوادث نهضت جنگل با هم گره می زد و بعدها منجر به خاطراتی شد که نمونه هایی از آن در بالاشرحش رفت . «باقرخان آلیانی» یک به یک این وقایع را از بَربود و بر این باور بودند که اسماعیل خان با حسن خان آلیانی خرده حساب های دیرینه داشت ، اختلافی که به گذشته بر می گشت و به خلع ایشان از آجودانی نهضت و موجب جانشینی میرزا احمد خان واقعی محمودی شوهر خواهر میرزا نعمت الله خان آلیانی داماد حاج اکبر آلیانی گردید 7  و سیاه شعبان در همان دهه 60 یک به یک کلمات دیلمی و اسماعیل خان جنگلی را در حافظه داشت و خود «باقرخان آلیانی» هم سفرهای سناتور دیلمی به منطقه آلیان را به نوعی تایید می نمود.

علیرغم این توضیحات ـ همانگونه که گفتیم ، این تنها بخش اندکی از روایت ها است که پیش روی مان قرار گرفته است و در بخش قتل حیدر عمواوغلی تا به این اندازه قطور قطور تر شده است .روایت هایی که اگر خوب به آنها دقیق شویم ، اکثراً شفاهی ـ جملگی ساخته پرداخته تراوشات ذهنی مردم و افراد عادی و مردمان ساده دلی که در نشست و برخاست های خود در قهوه خانه ها برای هم نقالی کرده اند و بعدها به صورت اسطوره به خود گرفته و سر از تاریخ نهضت جنگل در آورده است .نظیر همین روایتی که به تازگی در یک نشریه تازه متولد شده ی «مرکزرشت»به روایت پژوهشگری و به نقل ازکتاب  پژوهشگری دیگر آمده است :«به دستور ملاجعفر آلیانی [حیدر را به]  میان رز ... می آورند ... ما پس از کشتن او جسد را در جنگل انداختیم که طعمه حیوانات شد.»

اگر به کلماتی که در این روایت ساری و جاری شده به خوبی نگریسته شود نفرت و کینه جویی از تالشان چنان عریان جلوه داده شد که حتا به جسد حیدر رحم نشده و بعد کشتن آنرا دفن نکرده اند؟! و «طالشی ها»ها را مردمانی ماورای تاریخ که حتا اصول اولیه انسانی را زیر پا گذاشته اند و در بین دیگر اقوام، سنگدل قسی القلب معرفی کرده اند؟!مهمتراز همه نام قوم نیز در کنار روایت ها  دیده می شودو این گونه روایت ها چگونه پژوهشگری را مجذوب خود می سازد؟! که حتا به بافت کلمات روایت دقت نشود؟! وقتی یان کولارژ در خاطرات خود از کنار حسن خان آلیانی اینگونه می گذرد و در کتاب خود آورده است: :«حسن خان اغلب جملاتی از قرآن می گفت و از پیامبر یاد می کرد و نماز می گزارد.هنگامی که وقت نماز می رسید به ساعت اش نگاه می کرد که دیر نشود سپس از جیب مُهررا که در دستمال ابریشمی پیچیده بود بیرون می آورد در مقابل خود قرار می داد بدون توجه به اطرافیان نماز می گزارد.پس از خاتمه عبادت ،با احترام بلند می شد و به صحبت اش ادامه می داد از نظر مذهبی اهل مدارا بود.»با این روایت  واقعی ، تاریخ را آیا می توان جعل نمود؟

وقتی که مرحوم سید صفا موسوی در «تاریخ مکمل جنگل» به صراحت عنوان داشته که در «هنگام عقد کنان نوعروسان در روستاهای تالش چنین روایاتی را گردآوری نموده ام و بخشی هایی دیگر از کسبه ی بازار ان منطقه شنیدم و...» جای شگفتی اینجاست آن پژوهشگری که سند سید صفا موسوی را منابع و مآخذ نوشته علمی و پژوهشی خود می سازد آیا خاطرات یان کولارژ را ندیده که یک سال آخرنهضت جنگل  با حسن خان آلیانی زندگی کرده است ، در چند قدمی تحقیقات واقعی نهضت جنگل قرار داشته است ؟آیا چنین خطای بزرگ را آیندگان بر ما نکوهش نخواهند کرد؟ هیچ می دانیم بی پیرایش و پالایش چنین نوشتاری راتحویل آینده گان دادن روزی گریبانگیرمان خواهد شد؟ 

پی نوشت:

1- رضازاده لنگرودی.رضا ، یادگارنامه ابراهیم فخرایی .تهران 1363 نشر نو.

2- رضازاده ملک.رضا ، چکیده ی انقلاب (حیدرخان عمواوغلی) .تهران روزبه .       

3- بزرگ مردی از تبار جنگل .تهران زمستان 86 انتشارات طلایه .

4- شمسی پور خشتاونی.جمشید، کوچک جنگلی به روایت یان کولارژ.ماهنامه ره آوردگیل شماره های 52و53 پیاپی 64و65 تیرو مرداد 95.

5- سازمان تبلیغات اسلامیwww.old.ido.ir

6- شیرمحمدی.مهر، عامل مرگ حیدرعمواوغلی کیست؟ ، هفته نامۀ هاتف گیلان شماره 1155دی ماه 94.

7- آلیانی.دکتر شاهپور.نهضت جنگل و معین الرعایا(حسن خان آالیان).تهران انتشارات میشا چاپ اول ص136.

 

 



آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: