تیمور جهانگشاه و «کشور تالش»!


تیمور جهانگشاه و «کشور تالش»!

 

اشاره:

دودهه است در خصوص تالش و قضیه حمله ی تیمور لنگ به گیلان کنجکاومی باشم .اما هیچگاه موفق به سندی نشدم .تا اینکه کتاب«منم تیمور جهانگشا سرگذشت تیمور لنگ به قلم خود او» به کوشش مارسل بریون فرانسوی با ترجمه ی بسیار زیبای مترجم قهار ایران ذبیح الله منصوری اصل قضیه برایم روشن شد. تیمور لنگ برای تصرف بغداد قصد جنگ می کند که از شرق به سمت غرب قشونش را هدایت می کند از طبرستان می گذرد و آنگاه وارد گیلان از جمله گوتم ، اسپهبدان و رشت ورود پیدا می کند و شرح کوتاهی از هر نقطه ی گیلان آن زمان می نویسد تا اینکه به تالش وارد می شود.شگفتی کار اینجاست که اصلن جنگی رُخ نداده که برخی از افراد هی پوز شکست تیمور لنگ را چاشنی نوشته شان می نمایند.اگر غیر از تیمور لنگ بود که این گونه می نوشت شاید ابهامی وجود داشت اما این تاریخ خود نوشت خود تیمور جهانگشا می باشد که هرگونه ابهامی را رد می کند باهم به آن بخشی که به تالش آمده است می خوانیم تا خط بطلانی باشد بر تمام ابهامات . که به زیبایی نوشته است:

«پس از خروج از گیلان بسوی سرزمین (طالش) یا (طلشان) براه افتادم تا مردانی را که می گفتند نیرومندترین مردان کشور های اطراف دریای آبسگون هستند ببینم و بفهمم که آیا می توانند با من پنجه در پنجه بیندازندیانه .

وقتی وارد طالش شدم خود را در کشوری یافتم که با سایر کشورهای جنوب دریای(آبسگون) خیلی فرق داشت.مردان و زنان طالش، بلند قامت و تنومند بودند ودرآن فصل که من آنها را دیدم تقریباً بیش از سترعورت لباس نداشتند و بمن گفتند که در فصل زمستان چرمینه پوش می شوند.صدای مردان طالش آن قدر رسا بود که وقتی در دامنه کوه می ایستادند با مردی که در دامنه کوه دیگر قرار داشت صحبت می کردند .از شگفتی های سرزمین تالش سگ های بزرگ و تنومند آن است که دیدم آنها را به ارابه می بندند و سگ ها ، مثل اسب ارابه را حمل می کنند. در کشور طالش گوزن زیاد بود و سکنه محلی ، در فصل زمستان گوزن ها را نیز به ارایه می بندند و از آنها بار می کشند و لیکن در آن فصل که من در طالش بودم ، گوزن ها را رها کردند که به جنگل بروند و در فصل بهار و تابستان از گوزنها بارکشی نمی نمایند.در طالش شهری دیدم به اسم (خشم) و آن شهر امیری داشت موسوم به (داعی).(این شهر مثل بعضی از شهرهایی که در صفحات قبل ذکر شد و در گیلان بود، امروز وجود نداردـ مارسل بریون).

داعی وقتی شنید که من به شهر او نزدیک می شوم به استقبالم آمد و قبل از این که وارد شهر شوم ، مقابل پایم گاو ذبح کرد.شهر (خشم) شهری کوچک بود و خانه هایی داشت که سقف آن ها را با سفال مفروش کرده بودند و هنگام صرف غذا ، گوزن بریان برای من آوردند . بعد از صرف غذا ، به (داعی) گفتم چند تن از مردان نیرومند طالش را احضار کن تا با آنها پنجه در پنجه بیندازم.

(داعی) اظهار کرد ای امیر ازاین کار صرف نظر کن چون اگر تو آنها را مقهور نمایی چیزی به بزرگی تو افزوده نخواهد شد ولی اگر آنها ترا مقهور نمایند سبب سرشکستگی من می شودکه چرا مهمان بزرگوارو عزیز من مقهور گردیده است .

گفتم ای نیک مرد منظور من این است که خود را بیازمایم و بدانم آیا نیروی من باقی مانده یا ازبین رفته است .(داعی) دستور داد که دوتن از مردان نیرومند را بیاورند و آنها که سینه های برجسته و بازوی سطبر داشتند آمدند .یکی از آنها ، همقد من بود و دیگری کوتاه تر . من جُبه ای را که در تن داشتم بیرون آوردم که آزادتر باشم و به مردی که همقد من بود اشاره کردم که نزدیک شود.

از او پرسیدم می توانی با من صحبت کنی ؛ آن مرد به زبان طالشی که نوعی از زبان فارسی است گفت آری می توانم با تو صحبت کنم .گفتم تو تصور نکن که من امیر هستم و مرامردی همطراز خود تصورنما و تا آنجا که زورداری بکوش که پنجه مرا مقهور کنی.بعد پاها را چپ و راست گذاشتم و پنج انگشت را دراز کردم و انگشتان آن مرد در انگشت های من جا گرفت . رسم پنجه افکندن این است که یکی از دو حریف باید دست دیگری را طوری از طرف چپ یا راست خم کند که به محاذات زانوی او یا زانوی حریف برسد و در آن موقع مردی که دستش تا زانو خم شده مغلوب است.

مردی که با من مبارزه می کرد می کوشید تا دست مرا خم کند ولی از عهده برنیامد و من رفته رفته بر فشارم افزودم و دست آن مرد در حالی که به شدت نفس می زد خم شد تا نزدیک زانوی او رسید غریو از تماچیان که عده ای از سکنه شهر و جمعی از افسران من بودند برخاست.مرد طالشی بعد از این که پنجه اش رها شد گفت ای امیر تو خیلی زور داری و من چند سکه زر به او دادم و آن مرد خوش وقت گردید.

آنگاه خواستم با مرد دیگر پنجه در پنجه بیندازم ولی آن مرد گفت ای امیر ، زور رفیق من خیلی بیش از من است و تو ، چون او را مقهور کرده ای مرا بطورحتم مغلوب خواهی نمود .من با تو پنجه در پنجه نخواهم انداخت.به او هم چند سکه  زر دادم و هردو را مرخص کردم.

از چیزهای دیدنی سرزمین طالش ، عبارت بود از درخت هایی که هریک بیش از چند برگ طولانی و عریض نداشت ، و از بعضی از آنها یک خوشه آویخته بود و در هر خوشه ، نزدیک به دویست یا سیصد میوه سبز رنگ مشاهده می شد و هریک شبیه بود به یک خیار باریک و به من گفتند که آن درخت به اسم شجره (موز) خوانده می شود و هر درخت ، یکسال عمر دارد و بعد از اینکه میوه داد خشک می شود و از بین می رود و سکنه طالش پوست ساقه درخت مزبور را به اندازه کف دست  قطع می کردند و در زمین  می کاشتند و یک درخت موز دیگر سبز می شد و بعد از یکسال میوه می داد.

مدت توقف من در طالش زیاد طول نکشید.زیرا وقت نداشتم که در آن کشور توقف کنم و اگر توقف می نمودم فصل قشون کشی می گذشت و می خواستم خود را به بغداد برسانم و سرزمینی را که (هلاکو) تصرف کرده بود تصرف نمایم .اگر از طالش مستقیم بسوی بغداد می رفتم با کوه هایی مواجه می شدم که عبور از آنها امکان نداشت و می باید از طالش بسوی مشرق بر گردم و از کنار دریای آبسگون بگذرم و خود را به قزوین برسانم و بعد راه بغداد را پیش بگیرم .به (داعی) امیر شهر (خشم) گفتم هر موقع که احتیاج به کمک داشت به من مراجعه نماید و بداند که من به زودی به کمکش خواهم شتافت و اگر نتوانم برای کمک اوبیایم یکی از سردارانم را با عده ای سرباز به کمک او خواهم فرستاد.با اینکه طالش بطور مستقیم در سرراه ماوراءالنهر و خوارزم نبود در آنجا نیز دو برج کبوتر خانه بوجود آوردم تا به وسیله کبوتر قاصد با (داعی) ارتباط داشته باشم.

آنگاه قشون من به راه افتاد و از طالش مراجعت کردم و در طول سواحل (آبسگون)راه مشرق و جنوب را پیش گرفتم و از منطقه موسوم به (شفت) گذشتم و عازم قزوین شدم ...»

خُب همانگونه که ملاحظه می شود جنگی نشد بلکه امیر شهر «خشم» به پیشواز تیمور آمد و حتا گاو زیر پایش کشت و گوزن بریان هم نهارش ساخت.دیگر چه لزومی دارد دست به تاریخ ببریم و آن را تحریف وار به خورد خلایق بدهیم ؟! تالش چنین کردوچنان؟نکته ی حایز اهمیت درنوشتا تیمور لنگ این است که اولن تالشان مردمانی مهمان نواز بودند و با هیچ کس سر جنگ نداشته و ندارند که این عادت تا به اکنون پا برجاست .نکته دیگر تواضع و فروتنی تالشان بود اگر به گفته ی داعی خوب و به دقت توجه شود مطمئنن مردان نیرومندش در مقابل تیمور لنگ شکسته نفسی نمودند و از کجا معلوم مغلوبش نمی کردند .اینجاست که برخی در این آشفته بازار تاریخ نویسی و برخی نشریاتی های احساسی از این نمد برای خود کلاهی می دوزند که با تالش اصیل منافات دارد.نکته ی باریکتر از مو این است که خود تیمور لنگ به داعی اظهار دوستی می نماید که اگر کمکی خواست ، یا خود و یا یکی از سردارانش را در اختیار تالشان قرار دهد.این مطلب در یکی دو تارنمای تالش نیز به نمایش گذاشته شده است که از کتاب تیمور لنگ برداشته شده است . اکنون باعث افتخار است که تالشان در طول اعصار این گونه مهمان نواز ،فروتن و خصلت پهلوانی داشتند.امیدوارم که همیشه چنین باشند.

 


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: