مسروریسم و ادبیات تالش!


مسروریسم و ادبیات تالش!

یادداشت های پراکنده (1)

انجمن شعر ماسال

یکی از سال های 80 یا 81 بود به کانون کودک و نوجوان ماسال ـ که ساختمانی قدیمی کنار شهرداری ماسال بود و هنوز هم پابرجاست به همراه اخوی برای دیدار شعرای ماسال که گویا انجمن شعر ماسال در آنجا بر پابود رفتم .اگر اشتباه نکنم پیش از ظهر بود .

مسرور ماسالی ،حسین مرادی کوره جان را به نیکی یاد دارم و متأسفانه چون اولین بار حضورم بود دیگر عزیزان حاضر در انجمن را به یاد ندارم و برخی را هم نمی شناختم . همه شعر خواندند و بحث و تبادل نظر شد و از بنده خواستند شعری بخوانم . در همان روزها شعر «شوی پا ستا» (صدای پای شب) را تازه سروده بودم به این مضمون :« شَو که آخلته کوه پشتی / دیمادیم منگی وینم فانسی نه/انگره داری سری ، مایزه داری سایه وینم و...» تا پایان .آقای مسرور با آسمان و ریسمان بافتن،  هزار نوع نقد بر شعرم وارد نمودند و آقای مرادی هم متأسفانه گفتند شعر «هدف ندارد»!!! حالا هدف از نظر آقای مرادی چه بود بنده سر در نیاوردم .

من در قبال مسرورماسالی به دلیل اینکه معلم درس و مشقم بود سکوت کردم و پاسخ آقای مرادی را به دلایلی ندادم و دیگر هیچ زمان هم به جمع آن ها وارد نشدم . به قزوین که بر گشتم شعری بلند فارسی از کتاب «شعر شاعران معاصر» را برای مسرور فرستادم تا بخواند و دریابد که هنوز با این همه سال معلمی ـ و اینکه دبیر عروض و قافیه هم بود از شعر معاصر و سبک شناسی چیزی نمی داند و برایم مشخص شد که وی فقط می خواهد خود در وسط معرکه ی شعر و شاعری و ادبیات تالش باشد. با کمال تأسف هیچ وقت نخواست خودش را فراتر از ماسال و شاندرمن بکشاند(که در اینجا با بخشی از نظریه ی علی عبدلی موافقم که شاعر تالش نتوانسته در همان محدوده خودش را خارج سازد ـ روزنامه ایران) و در مرکز گیلان هم علاوه براسم و رسمش مهجور مانده بود.که درگیری رسانه ای وی با علی عبدلی کلوری در کادح باید در یاد و خاطر همه ی تالش ها مانده باشد که آقای علی طاهری چگونه از کنارشان گذشت و عبدلی چه ماهی بزرگی از این آب گل آلود گرفت . بگذریم تا وارد جزییاتش نشویم .

هدف از یاد آوری خاطره این است که هنوز به این باورم اندیشه ی «مسرور» در ذهن خیلی ها رسوب کرده است . خصوصن اینکه با مظلوم نمایی های بجا و نابجا همیشه «محبوب قلب ها»بود. همیشه احساس و عاطفه بر او غلبه داشت تا صحبت احساسی و عاطفی می شد آن زنده یاد همچون ابر بهاری اشک هایش جاری بود.در حالی کسی که می خواهد سردمدار هنری یک قوم باشد باید جسور ، شجاع و توانمند باشد نه احساسی  عاطفی.

یاد آن روز بخیر وقتی که از باکو برگشته بودند من با یکی از دوستان به منزلش رفتیم تا اخباری کسب کنیم .دل پُری داشت و کلاه گشادی که به سرش رفته بود سخت دلگیر بود و پیش ما بازچه اشک ها که نریخت و از خیانت ها سخن نگفت . ان شاءالله به وقتش در اختیار خوانند گان فهیم این تار نما قرار خواهم داد.

حالا چرا باز فلاش بگی به گذشته زده تا چیز جدیدی بنویسم باید عرض کنم که بنده اطلاعات گوناگونی دارم و همیشه با صبرو حوصله قطعه قطعه همانند پازل با شرایط تطبیقی مُد روز ارایه می دهم .هیچ عجله ای هم ندارم و معتقدم باید شرایط زمانی را سنجید و ببینیم که در گذشته چه داشته ایم و امروز که عصر فضای مجازی هست چه چیزی داریم؟!

اینکه در عصر مدرن بسر می بریم و متأسفانه برخی جوانان تالش هنوز از همان گذشته ی سنتی خود غرق هستند باید قطره چکانی این موضوعات را به آنها تزریق نمود و قوه ی توازون و فروتنی را به عزیزان جوان آموخت که برای نیل به اهداف هنری تالش باید گذشته ی مان را شخم بزنیم و در یابیم این خاک هنری گذشته آیا برای امروز حاصل خیز هست یا نه نیازبه ابزار رشد دارد ؟!

شعر تالش

فرمان این قضیه را می خواهم بپیچانم دوباره به شعر تالش و عزیزان پرکاری که هم چنان با دستانی پر از شعر به معرکه می آیند.اما ناباورانه با تنگ نظری و بعضن ندانم کاری ها تمام داشته های آن ها یک شبه به فنا می رود.در چند پست گذشته در خصوص شعر و بخصوص غزل تالشی یاد داشت های کوتاهی ارایه دادم و اینکه در یک شماره نشریه شعرهای قوی و باطراوت شان چاپ می شود و در شماره دیگر با دستون های شبیه دستون های شاعران بی نام نشان له می شوند.اینجاست که باید از جمله ی جناب نبی الله شعبانی بهره گرفت که در جریده منطقه ی تالش ارایه داد.بنگرید:«ارزیابی تان از فعالیت ماهنامه[...]چیست؟... به نظرم اگر در هیات تحریریه افراد زیادی با شما همکاری کنند ، ارزش کار شما دو چندان خواهد شد.»

همین جا از معلم دلسوز تالش یک تقدیر و تشکر جانانه باید نمودو باید سپاس گفت به چنین اندیشه ای که ضعف نشریه را در هیأت تحریریه می بیند.درست اش همین است .چون نشریه ای که می خواهد پیام رسان باشد باید با خرد جمعی  صورت پذیرد.باید به عرض جناب نبی الله شعبانی هم برسانیم که چند سال قبل هیأت تحریریه پرو پاقرصی داشت صفحه ی شعر ، تاریخ ، موسیقی و... برای بنده هنوز مشخص نشده چرا افرادی که در آنجا حضور داشتند به یکباره در آن کوچ کردند.

پاسخ مشخص است .وقتی دبیر اجرایی می خواهد ؛ سر دبیر باشد، مدیر اجرایی باشد ، گرافیست باشد ، خبر نگار باشد و...و...و...یعنی این آقا عقل کل جریده شده است. خوب معلوم است که هیأت تحریریه دیگر رنگ می بازد.وقتی در این جریده می خوانیم:« چند وقت پیش در شبکه سه فیلمی نشان می داد که جنگل های تالش را جزو اردبیل می دانستند ...یا در منطقه ساحلی قروق همایشی برگزار شد که مجری آن ترکی اجرا می کرد...یا اخیرن هم در کانال تلگرامی اش تابلوهای گردنه حیران را نشان می دهند که با اسپری رنگ مخدوش ساخته و لابد آن را اردبیلی ها انجام داده اند و کمی بالاتر یکی را نشان داده که کلاه تاتی بر سر دارد و ردایی که معلوم نیست مال کدام قوم است در میان باغی با «ایرانگرد» دارد گپ و گفتی انجام می دهد.شگفت انگیز اینکه طرف کلاه تاتی بر سر دارد و ردای بلوچی صحبت ازاستان «طوالش و گیلان» می کند جل الخالق!

خُب . بر گردیم به تحلیل این موضوعات.جناب سردبیر از شما سوال می شود صفحه شعر را به یک جوان شاندرمنی بنام منفرد داده اید .که پر شور و حس و حال است دستی از دور در کنار پژوهش بر آتش شعر دارد.آیا این شخص شناختی از شعر دارد؟آیا هر کسی که صرفن شعر می گوید متخصص شعر و شعرشناس است ؟همین جا مثال می زنم علی عبدلی تخصصی شاعر نیست اما با ایمان می گویم او کارشناس شعر است .یعنی شعر را به درستی می شناسد .درک می کند .لمس می کند .اما رشته ی تخصصی وی پژوهش است .حالا چرا یکی مثل بنده که می آیم از شعر شاعره های تالش مایه می آیم در شماره ی بعد کج اندیشی پیشه ی می سازی تمام زحمات آنها را با دستون بر باد می دهی؟ آقای منفرد ندانسته است آیا شما نبایستی در این خصوص شجاعت به خرج می دادی و به آقای دبیر صفحه شعر بگویی چنین و چنان کن؟ متأسفانه نکردی.شاید ایشان هدف بدی نداشته باشد!

خوشبختانه همین تعطیلات نوروزی دو مهمان عزیز از ماسال برای تبریکات نورزی ما را سرافراز نمودند که مایه خوشحالی حقیر شد که برای اولین باز بعد بیست سال رودر روی هم دقایقی نشستیم و ام پی تری وار مسایل روز تالش را هرچند گذرا مرور کردیم که با بخش وسیعی از این بحث هایم موافق بودند.آنها هم از این کج اندیشی ها دلگیر بودند.

جناب سر دبیر شمسی پور جمله ی زیبایی دارند همین جا از آن فکت می گیرم شاید بکارتان بیاید هر چند نه تنها از بنده بلکه از وی نیز گریزانی:« تا رسیدن به تالش تاها بسیاراست.» یعنی اینکه شما شعار تالش ـ تالش سر می دهی اما چیستی و کیستی تالش را نمی دانی و یا می دانی از روی غرور به آن غفلت می ورزی .بنده با شما هیچ کینه و کدورتی ندارم من نقد می کنم قضاوت را به دیگران می سپارم .منزلتان هم آمدم .نان و نمک تان را نیز خورده ام .اما اینجا بحث ـ بحث فرهنگی است .شما هنوز غرق در افکار اندیشه ی مسرور ماسالی هستی. همان شخصی که درقید حیاتش می توانست ترا خوب فرم دهد تا امروز برای تالش مثمر ثمر باشی و متأسفانه اینگونه نشد.چرا نشد؟ چون یکی از عواملی که مانع پیشرفت شماست غرور شماست .به خیال اینکه عقل کل فرهنگ هستی که در پهن دشت تالش نشسته ای که همچون پادشاهی فرمان می رانی .دوست عزیز فریب این کلماتی که در اس ام اس ها نظیر «استاد ، اندیش مند ، بزرگ مرد تالش و...» نخور. کلیه ی این پیامک ها احساسی و عاطفی اند هیچ بدردی برای پیشرفت تالش نمی خورند. بخاطر دارید که زمانی در وبلاگ های تان «بژی تالش» همچون قارچ می رویید.آقای سر دبیر آن همه هیاهو چه شد؟نه تنها چیزی به دست نیاوردید بلکه آن داشته های تالش نیز با این شیوه ی شما بر باد رفت و...

تناقضات نشریه تالش

باز برگردیم به برخی نوشتار نشریه ی شما . در یک گزارش خواندم که همایشی در ساحل قروق برگزار شد مجری ترکی اجرا کرد.خب. اجرا کرد .چرا کارشناسان را در همان جریده ات دعوت نکردی و این موضوع را آسیب شناسی نکردید؟ و علل و عوامل این کاستی در تالش چیست؟ .چرا به خودت نهیب نزدی که ای دل غافل چرا در بیخ گوش ما«ترکی» دارد همچون سونامی از آستارا به سمت پره سر روانه می شود؟چرا به خود نهیب نزدی ای دل غافل هیچ قومی نمی میرمد مگر زبان آن قوم بمیرد؟.آیا غیر از این است؟ آقای سردبیر شما برای زبان تالشی چه کرده ای ؟ مگر نه اینکه به وفور در نشریه تان خوانده ام که فلان مسئول تالش در اداره ای که در منطقه تالش است «تُرکی» و یا فارسی با مردم حرف می زند؟! آیا فردوس سلیمانی وزمه تر این دروغ ها را بافته است؟پانزده سال است می نویسیم که راهت اشتباه است. دوست عزیز باز عبرت نگرفتی .به صراحت بیان می کنم این حرکت نرمی که زبان آذری در پیش دارد به شما و امثال شما اطمینان خاطر می دهم نه تنها آستارا ضمیمه ی اردبیل خواهد شد بلکه تالشی در هشتپر تالش وجود نخواهد داشت که به زبان شیرین تالشی صحبت کنند.

اجازه بدهید باز با خاطره ای خستگی خواندن را از ذهن شان برهانم .سال 90بود برای کاری به فرمانداری هشتپر مراجعه نمودم . برای اولین بار به این شهرستان می رفتم راستش خیابان های عریض و طویل آن را پیاده رفتم تا هم لذت ببرم و هم حال و هوایی عوض کنم .چون از قزوین آمده بودم و باید به قزوین هم بر می گشتم .اولین شخصی که برای آدرس گرفتن انتخاب کردم مردی بشاش و پنجاه شصت ساله نشان می داد.هرچه تالشی پرسیدم:« عموجان فرمانداری کایه» نگاهی معنی داری به من انداخت و مات و مبهوت گفت «بیلمرم» به راهم ادامه دادم حدود سه چهار نفراین کلمه ی «بیلمرم» را نثار من کردند.خودم خندم گرفت.به ناچار به کیوسک مطبوعاتی رفتم هم نشریات یومیه را بگیرم هم نشریات استان و منطقه را. جوانی خوش برخورد بود قضیه را به ایشان گفتم که تالش هم بود خودش هم خندید گفت عادت می کنی .گفت متأسفانه زبان تالشی دارد استحاله می شود.

جناب سردبیر این جمله دلخراش یک مطبوعاتی بود.دیگر شما چه می گویی که در ساحل قروق مجری دارد «تُرکی اجرا می کند»؟!و...چرا ؟ چون فضا برای آن مجری در ساحل قروق فراهم بود .سکوت مرگبار ما تالشان را دیده بودکه فقط بلدیم هارت و پورت کنیم؟ وقتی شما عنبران را در نشریه ات به صرف اینکه تالشی حرف می زنند ضمیمه ی تالش می نمایی ایا اردبیلی ها ساکت می نشینند؟

ایرانگرد و«استان طوالش»

حال برگردیم به جناب ایرانگرد.همان گونه که مشخص است آن آقا یک توریست داخلی  است .نه مورخ است و نه ادیب .کارش با مردم عوام است به مناطق تمام استان ها می رود فیلمی هم از خود ارایه می دهد دستش درد نکند من به عنوان یک تالش از شناساندن تالش به دیگر نقاط دیگر از ایشان سپاسگزارم .اینکه در منطقه یی از تالش یکی را پیدا کند که کلاه تاتی بر سر دارد و ردایی مجهول که اصالتن هم تالش نیست و بعد برای تالش ادا اطوار صد من یک غاز در بیاورد اینجایش درد دارد. درد دارد از این نظر که می خواهد اسم زیبای گیلان را عوض کند.باید عرض کرد که آن کسانی که اسم گیلان را در تاریخ ثبت کردند خیلی هم کارشناس بودند .سوادش را داشتند با نفوذ بودند در حکومت وقت دست داشتند .اینکه بیاییم پیشنهاد بدهیم «طوالش» را به گیلان بچسبانیم که بشود استان گیلان و طوالش کمی مسخره به نظر می رسد.لابد در پیش خود فکرکرده است که مثل بویر احمد کهکلویه و یا سیستان و بلوچستان بشود .چه خیال خامی؟! یعنی بنده در قزوین با همین جناب ایرانگرد در باغات پسته ی قزوین بشینم بگویم که: «پیشنهاده بنده این است که قزوین باید بشود استان تات و قزوین و یا استان الموت و قزوین» و...

نه عزیزان من نمی شود این کلمه ی گیلان خیلی هم قشنگ و با مسماست هم برای تالشان هم برای گیلکان مثل دو روح در یک تن و یا بالعکس.وقتی صحبت از دو پاره گی می کنیم یعنی داریم به قومیت گرایی دامن می زنیم .حال آقای سردبیر شما چرا به این قضایا دامن می زنید؟ مگر نه اینکه سفیر صلح و دوستی فرهنگی هستید؟!دقیقن دارد مثل قضیه «استان تالش آری یا نه !»ی شما می شود .آمدی موضوعی را بدون کارشناسی پیش کشیدی و عده یی جوان کم تجربه دوربر تو را گرفتن و بعد هم نتوانستی جمع و جورش کنی .یعنی درمی یافتی که برای استان شدن باید آیتم هایی را حایز باشیم مثل جمعیت ، تعداد شهرستان ها ، اماکن عمومی صنعتی و تعداد نمایندگان مجلس و... اما شما کورکورانه این قضیه را چنان در تالش و گیلان بی مزه جلوه دادید که هیچ خردمندی هم دیگر جرأت نکرد تا در این خصوص اظهار نظر کند.آری درد بنده این است .مطمئن هستم درد تالش هم همین است .

 

 

 

 


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: